پاورپوینت درس هشتم فارسی پایه یازدهم در کوی عاشقان (pptx) 28 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 28 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
پاورپوینت درس
هشتم
فارسی
پایه
یازدهم
در
کوی عاشقان
محمّد، ملقّب به جلال الدّین، مشهور به مولوی یا مولانا اوایل قرن هفتم، در شهر بلخ به دنیا آمد. علتّ شهرت او به «مولانای روم» یا «رومی» اقامت طولانی وی در شهر قونیه بوده است، امّا جلال الدّین همواره خود را از مردم خراسان شمرده و همشهریانش را دوست میداشته و از یاد آنان دلش آرام نبوده است
.
پدر جلال الدّین، محمّد بن حسین خطیبی، معروف به «بهاءالدّین ولد» از دانشمندان روزگار خود بود. به سبب هراس از بی رحمیها و کشتار لشکر مغول و رنجش از خوارزم شاه، ناچار از بلخ مهاجرت کرد. جلال الدّین در این ایّام، پنج شش ساله بود که خاندانش، شهر بلخ و خویشان را بدرود گفت و به قصد حج، رهسپار گردید. چون به نیشابور رسید، با شیخ فریدالدّین عطاّر، ملاقات کرد. شیخ عطاّر کتاب «اسرارنامه» را به جلال الدّین خُردسال هدیه داد و به پدرش بهاء الدّین گفت: زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند.
معنای لغات
لقب: برنامیده / هراس: ترس / ایّام: ج یوم؛ روزها/ اسرار: رازها (شبه هم آوا← اصـرار: پافشاری)
آرایه ها
بدرود گفت: کنایه از وانهادن / آتش در سوختگان عالم زند: کنایه از شیفته خود کردن
هنگامیکه بهاء ولد، مناسک حج را به پایان برد، در بازگشت، به طرف شام روانه گردید و مدّتی در آن نواحی به سر برد. آوازۀ تقوا و فضل و تأثیر بهاء ولد همه جا را فراگرفت و پادشاه سلجوقی روم، علاء الدّین کیقباد، از مقامات او آگاهی یافت، طالب دیدار وی گردید. بهاء ولد به خواهش او به قونیه روانه شد و بدان شهریار پیوست
.
بهاء ولد از آنجا که دیار روم از تاخت و تاز سپاه مغول بر کنار بود و پادشاهی دانا و صاحب بصیرت و عالم پرور و محیطی آرام و آزاد داشت، بدان نواحی هجرت گزید. مردم آن سرزمین، علاقۀ فراوانی به او یافتند و سلطان نیز، بی اندازه، او را گرامی میداشت.
معنای لغات
مناسک: جمعِ مَنسِک، اعمال عبادی، آیین های دینی / آوازه: شهرت / شهریار: شاه / دیار: سرزمین / بصیرت: بینش / نواحی: ج ناحیه (هم آوا؛ نواهی: نهی شده ها، محرمات)
آرایه ها
به سر بردن: کنایه از گذراندن / بر کنار بودن:
جلال الدّین در هجده سالگی به فرمان پدر با «گوهر خاتون» سمرقندی ازدواج کرد. پس از درگذشت بهاء الدّین، جلال الدّین محمّد به اصرار مریدان و شاگردان پدر، مجالس درس و وعظ را به عهده گرفت؛ جلال الدّین در آن هنگام، بیست و چهار سال داشت. پس از این، جلال الدّین مدّتی در شهر حَلبَ به تحصیل علوم پرداخت و سپس عازم دمشق شد و بیش از چهار سال در آن ناحیه، دانش میاندوخت و معرفت میآموخت
.
جلال الدّین، پس از چندی اقامت در شهرهای حلب و شام که مدّت مجموع آن، هفت سال بیش نبود، به قونیه بازآمد و همه روزه، به شیوۀ پدر، در مدرسه، به درس علوم دینی و ارشاد میپرداخت و طالبان علوم شریعت در محضر او حاضر میشدند.
معنای لغات
صـرار: (شبه هم آوا← اسرار: رازها) / مرید: / مجالس: ج مجلس / وعظ: اندرز، پند دادن / عازم: رهسپار، راهي / اندوخت: جمع کردن /معرفت: شناخت / آموخت : یاد گرفتن / شـریعت: : شرع، آیین، راه دین، مقابلِ طریقت / محضر: محلّ حضور
آرایه ها
محضر: مجازاً مجلس درس یا مجلسی که در آن، سخنان قابل استفاده گفته می شود.
در این ایّام که جلال الدّین، روزها به شغل تدریس میگذرانید و شاگردان و پیروان بسیاری از حضورش بهره میبردند و مردم روزگار بر تقوا و زهد او متّفق بودند، ناگهان آفتاب عشق و شمسِ حقیقت، در برابرش نمایان شد؛ او شمس الدّین تبریزی بود. شمس از مردم تبریز بود و خاندان وی هم اهل تبریز بودند. او برای کسب علوم و معارف، بسیار مسافرت کرد و از مشایخ فراوانی بهره برد. به دلیل سیر و سفر و البتّه جست وجو و پرواز در عالم معنا، او را «شمسِ پرنده» میگفتند.
معنای لغات
ایّام: روزها / زهد: پارسایی، پرهیزگاری / متفّق: همسو، هم عقیده، موافق / مشایخ: ج شیخ؛ پیر
آرایه ها
آفتاب عشـق: اضافه تشبیهی؛ استعاره از شمس تبریزی / شمسِ حقیقت: اضافه تشبیهی؛ استعاره از شمس تبریزی
شمس الدّین، بیست و ششم جمادی الآخر سال 642 هجری قمری به قونیه وارد شد. شمس، عارفی کامل و مرد حق بود و مولانا جلال الدّین که همواره در طلب مردان خدا بود، چون شمس را دید، نشانهایی از لطف الهی را در او یافت و دانست که او همان پیر و مرشدی است که سالها در جست وجویش بود؛ از این رو، به شمس روی آورد و با او به صحبت و خلوت نشست و درِ خانه بر آشنا و بیگانه بست و تدریس و وعظ را رها کرد. مولانا جلال الدّین با همۀ علم و استادی خویش، در این ایّام که حدودا سی و هشت ساله بود، به خدمت شمس زانو زد و نوآموز گشت؛ این خلوت عارفانه، حدود چهل روز طول کشید.
معنای لغات
عارف: مردا خدا / طلب: به دنبال / مرشد: : آن که مراحل سیروسلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت می کند؛ مُراد، پیر، مقابلِ مُرید و سالک / خلوت: / وعظ: اندرز، پند دادن
آرایه ها
درِ خانه بر ... بست: کنایه از گوشه گزینی
مولانا آن چنان در معارف شمس، غرق شد که مریدان خود را از یاد برد. اهل قونیه و علما و زاهدان هم، مانند شاگردانش از تغییر رفتار مولانا خشمگین شدند و به سرزنش او پرداختند. دشمنی آنان نسبت به شمس، هر روز فزون تر میگشت. مولانا جلال الدّین در این میان، با بی توجّهی به ملامت و هیاهوی مردم، خود را با سرودن غزلهای گرم و پُرسوز و گداز عاشقانه، سرگرم میکرد
.
در پی فزونی گرفتن خشم و غضب مردم، شمس، ناگزیر قونیه را ترک کرد. مولانا در طلب شمس به تکاپو افتاد و سرانجام خبر یافت که او به دمشق رفته است. مولانا چندین نامه و پیغام فرستاد و غزل سرود و به خدمت شمس روانه کرد
.
یاران مولانا هم که پژمردگی و دل تنگی او را در غیبت شمس دیده بودند، از کردارِ خود پشیمان شدند و روی به مولانا آوردند. مولانا عذرشان را پذیرفت و فرزند خود سلطان ولد را با غزل زیر، به طلب شمس روانۀ دمشق کرد.
معنای لغات
معارف: ج معرفت / مرید: شاگرد / علما: ج عالم / زاهد: پارسا / ملامت: سرزنش / هیاهو: غوغا / و پُرسوز و گداز: / تکاپو: کوشش / شمس روانه کرد
آرایه ها
مولانا آن چنان ...، غرق شد/ غزلهای گرم: حس آمیزی / سرگرم میکرد: کنایه از مشغول کردن / پژمردگی:
بروید ای حریفـــان بکـشیــد یار مــا را
به مــن آورید آخـــر صـــنم گــــریزپا را
معنای بیت
ای دوستان بروید و یار مــا را بکـشیــد و بیاورید. سرانجام آن دلبر فراری را نزد من آورید.
معنای لغات
حریف: دوست / آخر: سرانجام / صنم: بت / گریزپا: فراری
آرایه ها
صنم: استعاره از معشوق زیبارو / واج آرایی «ر»
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید
سوی خانه مه خوب خوش لقا را
معنای بیت
با ترانههای شیرین و بهانههای زرین، دلبر زیبای خوش چهره ام را که همچون ماه است، سوی خانه بکشید.
معنای لغات
ترانههای شیرین: حس آمیزی / مه: ماه، استعاره از دلبر.
پیام
طلب یار
پیام
طلب یار
آرایه ها
زرین: طلایی / خوب: زیبا / لقا: دیدار / خوش لقا: زیبارو، خوش سیما
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همــه
وعده مکـر باشد بفریبد او شما را
معنای بیت
اگر او وعده بدهد و بگوید که لحظهای دیگر میآیم، همۀ وعدههایش فریب باشد او شما را میفریبد.
معنای لغات
مکـر: فریب / فریفتن: گول زدن (بن ماضی: فریفت، بن مضارع: فریب)
آرایه ها
دم: نفس، مجاز از لحظه / گر، دگر: جناس ناهمسان/
پیام
گریز دلبر از دلشده