پاورپوینت درس هفتم هدیه های آسمان پایه ششم دبستان دست در دست دوست (pptx) 21 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 21 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
درس
هفتم هدیه
های
آسمان
پایه
ششم
دبستان
دست
در دست دوست
غروب حیرت انگیزی
است. آسمان
حالت دیگری
دارد. پرندگان
هرکدام راهیِ لانهی خود شده اند.
روشنایی روز کم کم در حال بی رمق شدن
است. انگار
اتّفاق عجیبی در راه است.
شب شگفتی
است. حسّ
دیگری دارم.
سوار بر اسب به سمت حرم سیّدالشّهدا (علیه السّلام)، پیش میروم
.
تنهایی،تاریکی، سکوت
،
نسیم خنکی در حال وزیدن است.
حال دیگری
دارم. گویا
کسی مرا به خود
میخواند. مگر
چه اتّفاق مهمی پیش روست؟
صدای باد، همدم من در آن فضای تاریک
است. امّا
من، آرام و بی صدا در دل ذکر میگویم
الله اکبر، الله اکبر …
الحمدلله، الحمد لله…
سبحان الله، سبحان الله…
از فاصلهای نه چندان دور، صدایی توجّه مرا به خود جلب میکند.
گوش خود را به باد میسپارم.
گویی صدای پای کسی است.
آرام آرام نزدیک میشود.
نزدیک و نزدی کتر،
باوقار، سنگین و نرم،
دیگر فاصلهای نمانده است، چهرهاش را به خوبی میبینم.
مردی شگفت، بلندبالا، خوشسیما و دوستداشتنی،
از دیدن چهرهی زیبا و روحانی او و همچنین لبخند شیرینش، آرامشی در من ایجاد شده
است.ماندهام
چه بگویم، واژهها تاب عظمت او را ندارند.
سلام میکند و مرا به نام صدا میزند و میپرسد:«در این شب جمعه به کجا میروی، ای شیخ حسن حلی؟»
خدایا، او
کیست؟ نام
مرا از کجا میداند؟
در این وقت شب با من چه کار دارد؟
شکوه و عظمتش مانع میشود که نامش را بپرسم.
میگویم: «برای زیارت به حرم آقا و مولایم امام حسین (علیه السلام) میروم.»
چیزی نمیگوید؛ اما چهره و نگاهش بیان کنندهی رضایت قلبی او از این کار است.
سکوتی معنادار حکمفرما شده است.
در کنار یکدیگر به سمت حرم حرکت میکنیم.
به ّ دقت، حرکات و رفتارش را نظاره
میکنم. حالم
دگرگون است.
نمیدانم چه بگویم و چگونه براین حالت خود مسلط شوم.
سخنانی کوتاه بین من و او رد و بدل میشود.
چقدر دوست دارم این گفت و گو ادامه پیدا کند.
سؤالاتی چند ازآن بزرگوار میپرسم.
باکمال حیرت، سؤالات را یک به یک و به آسانی هر چه تمامتر پاسخ میگوید. احساس میکنم بامرد فاضل و دانشمندی روبهرو هستم؛ لذا فرصت را غنیمت میشمرم و سؤالات دیگری که ذهنم را به خود مشغول کرده و تا آن زمان برای آنها جواب مناسبی نیافتهام، میپرسم.
پرسشها و پاسخهای روشن درپی هم تااینکه مسئلهای میپرسم واو پاسخی میدهد. به نظرم سند سخن را در کتاب و روایتی ندیدهام
.
بامهربانیبهمنمیفرماید:«هنگامی که به منزل بازگشتی فلان کتاب راباز کن، فلان صفحه و فلان سطر آن را بخوان». ناگهان به خود میآیم و با خود میگویم، شاید این شخص که در کنارم میآید و چنین مطلع و آگاه است، مولای عزیزم امامزمان (عج الله ُفرجه) باشد. برای اینکه واقعیت برایم معلوم شود،میپرسم:«آیا من میتوانم حضرت صاحب الزمان (عج اللهَُ فرجه) راببینم یانه؟»
در همین حال کمی به من نزدیکتر میشود و دستش را در دستم میگذارد و این جملهی به یادماندنی را بر زبان میآورد که: «چگونهصاحب الزمان (عج الله ُفرجه) را نمیتوان دید وحال اینکه دستاو دردست توست؟»
باشنیدن این سخن بیاختیار از شدت شوق ازحال میروم و بیهوش میشوم.
وقتی به هوش میآیم باحیرت و شگفتی به اطراف مینگرم تا شاید روی زیبای او را دوباره ببینم. ماتوحیران ماندهام، دستی به سروصورتم میکشم و دقیقتر به دور وبر خودنگاه میکنم؛ اما کسی را نمیبینم.
افسوس که او رفته است.
باران اشک امانم نمیدهد.
لحظهای چهرهی زیبای او را فراموش نمیکنم
.
اینک من ماندهام و حسرت دیدار دوباره.
پاسخ سؤالات زیر را به ترتیب اعداد جدول بنویسید؛ سپس حروف را به ترتیب، کنار هم بگذارید و بخوانید. جمله ی به دست آمده، یکی از سخنان امام زمان (علیه السّلام) است
.
اگر جایی آب نداشتيم برای نماز خواندن به جای وضو آن را انجام میدهيم. (16- 5 – 17 – 12)
تیمم
شهر امام رضا (عليه السّلام) است. (1 – 11 – 14 – 7)
مشهد
با گرفتن آن، نماز آیات واجب میشود. (9 – 13 – 8)
ماه
تعداد امامان بعد از امام حسين (عليه السّلام). (2 – 4)
نه
حيوانی که با نام ذوالجناح میشناسيم. (6 – 15 – 3)
اسب
امام زمان (عليه السّلام) میفرماید
:
«من به یاد همه شما هستم»